عاشقش بودم عاشقم نبود وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود!! حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن: یکی بود یکی نبود. یکی بود یکی نبود� این داستان زندگی ماست. همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود. "با هم بودن" و "با هم ساختن" در اذهان شرقی مان نمی گنجد. برای بودن یکی، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود. همه با هم بودند. و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، دیگری را نیست می کنیم؛ از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست. هیچ کس نمیداند، جز ما. هیچ کس نمی فهمد، جز ما. و آن کس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن. و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم. هنر نبودن دیگری
2122 بازدید
1 بازدید امروز
0 بازدید دیروز
1 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian